زندگی

ساخت وبلاگ
آدم دست خودش نیست گاهی میبینی نشستی یه جایی و فکرت پرواز میکنه سمت خونه ای که تا ماه های اول امسال بود؛ سمت همخونه ت که بهترین دوست و یار و همراهته. دنیا بازیای عجیبی داره؛ امسال کاملا یهویی بی خونه شدم، رفتم خوابگاه و بعد از خوابگاه زدم بیرون و یکماه خونه ی دوستم موندم...امسال سه بار جابجایی داشتم و هنوز باورم نمیشه تموم این اتفاقا برای من افتاد. هنوزم بنظرم قشنگترین حس اون روزایی بود که با هم صبحونه میخوردیم و تو عجله داشتی همیشه و من معطلت میکردم... با هم میرفتیم خرید خونه و برگشتنی از جانب دست فلج بودیم..‌با هم میرفتیم پیاده روی حالمون خوب شه ولی تهش میگفتیم چرا ماشین نداریم؟!چایی و قهوه ی عصر و صحبتهامون راجعب هر چیزی که به ذهنمون برسه...فیلم و سریالهای شب ...رفتنت باشگاه و گاهی دست تکون دادنای من از پنجره ...جمعه ها و خونه تکونیامون‌‌‌...خیلی قشنگ بود همه چیز، اینجا نوشتم تا هیچوقت فراموششون نکنم. برای من دلتنگی تویی. اون شهر ... اون خونه... زندگی...ادامه مطلب
ما را در سایت زندگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : la-vieo بازدید : 34 تاريخ : پنجشنبه 7 دی 1402 ساعت: 15:08

از آخرین باری که نوشتم نزدیک به یکسال میگذرهواقعا یکسال شد؟!خیلی زود نگذشت؟انگار همه چیز تغییر کرد جز احساس خستگی و ناامیدی وسیعی که در وجودم هست. انگار هر چی بیشتر دست و پا میزنم بیشتر غرق میشم. انگار نمیرسم به اون چیزی که میخواممیدونم تو فرمول رسیدنم انگار یه چیزی کمه!یه جای کار میلنگه؛ وگرنه چرا باید اینجوری بشه؟آقای "او"این حس تنهایی، این تنها بودن!ببین! همیشه با منه. نکنه من بلد نیستم؟نکنه مشکل از منه؟نکنه من زیادی سخت میگیرم؟وگرنه مگه میشه نه تو کار به جایی که میخوای برسی و نه تو زندگی عاطفی ؟ زندگی...ادامه مطلب
ما را در سایت زندگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : la-vieo بازدید : 21 تاريخ : چهارشنبه 26 مهر 1402 ساعت: 19:22

آقای "او" دلمان برایتان تنگ بود.انگار حجم عظیمی از خشم، تنفر، ناامیدی و غصه در من جمع شده...انگار اینروزها حتی بعد از سلام هم تمایل به "نقطه" گذاشتن دارم.شاید این تنها کلمه ای باشد که میتوانم بگویم و بعد بغض به سراغم می آید و ...احساسم طوری ست که انگار آخرین انسان باقی مانده در جهانم؛ همینقدر تنها و ناتوانجمله بندی هایم ضعیف شده و اینروزها دستانم بیشتر از هر وقت دیگری میلرزند و قلبم! درد میکند|نقطه|نوشتن را دوباره برای تو شروع میکنم؛ روح خسته ی خود را جمع و جور میکنم و ادامه میدهم. این منم! همان که تو میشناسی زندگی...ادامه مطلب
ما را در سایت زندگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : la-vieo بازدید : 59 تاريخ : پنجشنبه 29 دی 1401 ساعت: 16:32

امروز دوست و همخونه م میره 

اینکه کمی دلم گرفته رو نمیتونم انکار کنم؛

از فردا کم کم باید عادت کنم به تنهایی زندگی کردن

میدونم از پسش برمیام؛

ولی خب این اولشه.

زندگی...
ما را در سایت زندگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : la-vieo بازدید : 92 تاريخ : دوشنبه 31 مرداد 1401 ساعت: 11:06

مدیرم یه خانمه

و بسیار دوست داشتنی

دیروز بهم گفت:

"امیدوارم همه چی درست بشه و چشمات اینجوری نباشه دیگه (اشاره به چشمای غمگینم) و بخنده."

میدونی؟!

این جمله ش قلبم رو لمس کرد.

زندگی...
ما را در سایت زندگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : la-vieo بازدید : 98 تاريخ : دوشنبه 31 مرداد 1401 ساعت: 11:06

امشب مهمون خونه ی یه شاعر و هنرمندم

خونه دفتری نقلی و قشنگیه

میای داخل و یه دیوار قفسه ی کتابه؛

نمیخوام بیشتر بگم...

شاید دوست نداشته باشه...

خدا حواسش بهم هست.

و شاید این تنها جمله ای باشه که میتونم با اطمینان تهش [نقطه] بذارم

زندگی...
ما را در سایت زندگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : la-vieo بازدید : 89 تاريخ : دوشنبه 31 مرداد 1401 ساعت: 11:06

یه امضا بزنم پای سالی که رو به اتمامه؛ برم سراغ سال جدید و برنامه های جدید ... زندگی...
ما را در سایت زندگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : la-vieo بازدید : 80 تاريخ : سه شنبه 6 ارديبهشت 1401 ساعت: 12:28

خیلی چیزا میخواستم و میخوام ولی ندارم و بهش نرسیدم.

گاهی دلم میگیره از اینهمه نرسیدن و نداشتن. 

برای سال جدیدم چی میخوام؟! 

یه لیست ازش دارم، ولی کجا بفرستم؟ 

برای کی ؟

نمیدونم.

اینروزا بیشتر از هر وقت دیگه ای دلم میگیره 

و باز امیدوار میمونم تا شاید سال جدید با آرزوهام هم قدم شه.

زندگی...
ما را در سایت زندگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : la-vieo بازدید : 81 تاريخ : سه شنبه 6 ارديبهشت 1401 ساعت: 12:28

از روزی که او را اتفاقی در ایستگاه انتظار قطارهای شهری دیده بودم، دو روز میگذشت و برای قرار آنروز با زحمت فراوان راضی اش کرده بودم که بیاید. تاخیر داشت ولی میدانستم که بالاخره سر و کله اش پیدا خواهد شد. نزدیک آن ایستگاه قطار پارک کوچکی بود که من نیم ساعتی می شد که برای چندمین بار تمام طول پیاده روی جلوی پارک را طی کرده بودم و دوباره رسیده بودم همانجا. غیر از سوزش پوست صورتم بر اثر اصلا زندگی...ادامه مطلب
ما را در سایت زندگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : la-vieo بازدید : 101 تاريخ : چهارشنبه 22 شهريور 1396 ساعت: 15:27

نگاهم را اندکی از او منحرف میکنم و به ساعتم میاندازم، دیگر چیزی از وقت کلاس باقی نمانده، و بعد به صفحه ی کتاب چشم میدوزم که بدون پیشروی همانجور از ابتدای کلاس باز مانده. آثار ناخشنودی را از چهره ام میزدایم و دوباره به دهان و چشم هایش خیره میشوم، هنوز دارد از آن مهمان های کذایی تعریف میکند، و من جز میمیک هایم چیزی در جواب ندارم. با حرفهایش تعجب میکنم، شاد میشوم، انتظار میکشم، چهره در هم زندگی...ادامه مطلب
ما را در سایت زندگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : la-vieo بازدید : 94 تاريخ : چهارشنبه 22 شهريور 1396 ساعت: 15:27